عشق اشک خون
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، هرگاه بنده ای را دوست بدارد، او را از گناهانْ حفظ می کند و پاداشش را برابر چشمانش می نهد . [امام صادق علیه السلام]
   RSS  |   خانه |   شناسنامه |   پست الکترونیک |  پارسی بلاگ | یــــاهـو
اوقات شرعی

عشق اشک خون

سلام رفقا . . . (چهارشنبه 87/6/13 ساعت 2:6 صبح)

بنام او که شایسته ی ستایش است


بیاید اگه با دوربین تو آسمون دنبال حلال ماه می گردیم  رو زمینم با چشامون دنبال آقامون بگردیم . اصلا اگه ما امام زمانمونو درک نکنیم می تونیم رمضانو درک کنیم ؟ نمیدون شایدم می خوایم تو این ماه مبارک خود سازی کنیم و از این طریق به خدا نزدیک بشیم و امام زمانمونو درک کنیم . اما بهتره به یاد داشته باشیم که این ماه ماه خداست و و اگه ما کاری کنیم  اماممون که خدا هم خیلی دوسش داره از ما راضی باشه قطعا خدا هم از ما راضی میشه .
و بیاید قدر این ماه عزیزو بدونیم تا روزی که عید فطر می رسه با حسرت با رمضان وداع نکنیم. هرچند هر قدر هم استفاده کنیم و فیض ببریم بازم کمه و فطر که برسه  می گیم ای کاش بیشتر . . .
ایشالله که  این ماه مبارکو درک کنیم و توفیق عبادت خالصانه در این ماهم پیدا کنیم
           آمین


  • نویسنده: گمنام

  • نظرات دیگران ( )

  • زبان حال امام زمان (عج) با مدعیان عشق (یکشنبه 87/5/27 ساعت 12:3 صبح)


    کیستم من ای که در هر روز وشب
    میکنی از حق ظهورم را طلب
    کیستم من دیدی آیا روی من ؟
    یا مشامت حس نموده بوی من؟
    کیستم من غرق احساس منی
    میهمان سفره وخوان منی
    کیستم من عاشقم دیوانه ام
    کو نشانی تو از میخانه ام؟
    کیسیتم من لاف عشقم میزنی
    نام من بر لوح قلبت میکنی
    کیستم من میکنی گه یاد من
    گه بسوزانی دل ناشاد من

    کیستم من ساعتی با من خوشی
    ساعتی با نفس واهریمن خوشی
    کیستم من که توئی در کوی من
    گاه خنجر میکشی بر روی من
    کیستم من قدر من نشناختی
    آمدی اندر حریمم تاختی
    کیستم من مهدی زهرا منم
    مصطفی وحیدر وزهرا منم
    یاسمین گلشن عترت منم
    ساقی میخانه عترت منم
    کیستم من ای بحقم ناسپاس
    با توام من ای همیشه ناسپاس


    کیستم من بارها در غصه ام انداختی
    بارها دیدی مرا نشناختی
    بارها دیدم تو را کردم سلام
    تو جواب من ندادی یک کلام
    بارها دیدم که در هر انجمن
    مست اغیار منی غافل زمن
    بارها دیدم گنهکاری تو
    گریه کردم بر تبهکاری تو
    بارها شد بر تو کردم التماس
    با عدوی من چرا داری تماس
    بارها جایت خجل گردیده ام
    شرمسارو منفعل گردیده ام
    بارها بر هر گناه وهر بدی
    آمدی بر روی من سیلی زدی
    بس کنم من دیگر این گفت وشنود
    عقده ای بود در گلویم مانده بود
                                      www.mouood.org    


  • نویسنده: گمنام

  • نظرات دیگران ( )

  • فضه خادم حضرت زهرا (س) (دوشنبه 87/5/21 ساعت 4:18 صبح)

    بنام خدایی که زهرایی (س) را آفرید که شاگردانی چون فضه تربیت کرد
    ( فضه خادمه حضرت زهرا (س) بود که او بیش از20 سال لب به سخنی جز به آیات قرآن باز نکرد است)
    نقل از ابوالقاسم قشیری:
    در راه مکه از قافله بازمانده بودم زنی را دیدم که تنها و سرگردان می‏رود. پرسیدم کیستی؟ این آیه را خواند «قل سلام فسوف تعلمون‏» سلام کردم و سؤال خود را تکرار نمودم خواند «من یهدی الله فلا مضل له‏» - آنکه را خدا هدایت کند گمراه‏کننده‏ای نخواهد داشت.

    - از کجا می‏آیی؟ - «ینادون من مکان بعید» - از مکان دوری ندا می‏شوند.

    - قصد کجا داری؟ - «ولله علی الناس حج البیت‏»

    - چند روز است‏سرگردانی؟ - «و لقد خلقنا السموات و الارض فی ستة ایام‏»آیا گرسنه هستی؟ - «و ما جعلناهم جسدا لایاکلون الطعام‏» به او طعام دادم و به راه افتادیم و چون آهسته می‏آمد تقاضا کردم که شتاب کند زودتر برسیم. - «لا یکلف الله نفسا الا وسعها». دانستم قدرت شتاب ندارد.

    درخواست کردم بر تک مرکب من سوار شود. گفت: «لو کان فیهما آلهة الا الله لفسدتا» پیاده شدم و او را سوار کردم. گفت: «سبحان الذی سخر لنا هذا»شکر خدایی را که این مرکب را مسخر ما کرد.

    به قافله رسیدیم - آیا میان این کاروان کسی را داری؟ -یا داود انا جعلناک خلیفة فی الارض - یا یحیی خذا الکتاب بقوه - یا موسی انی «انا الله - و ما محمد الا رسول‏». - اینها چه نسبتی با تو دارند؟ «المال و البنون زینة الحیوة الدنیا» این چهار نفر را صدا زدم چهار تن رسیدند از من اظهار تشکر کردند.

    این آیه را خواند «یا ابت استاجره ان خیر من استاجرت القوی الامین‏» به من احسان کردند. و الله یضاعف لمن یشاء. عطا را زیادتر کردند.

    - این زن کیست؟ - فضه خادمه دختر پیغمبر است که امسال بیستمین سال است او لب به سخنی جز به آیات قرآن باز نکرده است.                                       www.hawzah.net


  • نویسنده: گمنام

  • نظرات دیگران ( )

  • غم فراق (دوشنبه 87/5/14 ساعت 3:56 صبح)


    کنج اطاق نشسته ام ، دلم تنگ است .
    نمی دانم اندوهی که بر دلم سایه افکنده است  از چه جنسیست که بزرگترین اندوه ها در برابر آن احساس حقارت می کنند ، جنسش هرچه باشد بی ارتباط با غم فراق و دوری معشوق نیست  ، بیچاره دلم غم عشقی کشیده که مپرس . حیرانم حتی نمی دانم روزی که دلدار می آید این دل هست یا نیست؟با اوست یا با عدوست؟

    بغض گلویم  را گرفته ، زبان در دهانم نمی چرخد انگار سالها کسی را صدا زده اما همنوز کسی همسخنش نگشته .
    نمی دانم گوشهایم سنگین شده اند یا نمی خواهند صدایی جز صدای دلربای یار را بشنوند .
    بیچاره چشمانم ، یاد چشمانم چشمانم را تر می کند . راستش سخت است همه را دیدن او را ندیدن . . .
    دست هایم نمی توانندقلم را بگیرند . دستانی که به امید فشردن دستان گرم معشوق مدتها رو به آسمان آمدنش را گدایی کرده اند حق دارند بی رمق باشند . 
    اما احساس  می کنم پاهایم هنوز خسته نشده اند و همچنان می خواهند به جمکران بروند .
    آغوشم که گرم گرم بود آنقدر سرد شده که انگار نه انگار یکبار معشوق را در خواب . . .
    مولای من  قلبم هم شکسته . اشک مرا امان نمی دهد ، دلم شاکی شده  که غم عشقم به که می گویی؟
    مهدی جان  مخاطب من رو سیاه ،شمایید . 40 صباح عهد خواندم تورا ندیدم ، بقیع آمدم تور اندیدم. وعده ی دیدار داده ای دانم خلف وعده نمی کنی  ، هنوز کنج اطاق به دیوار تکیه داده ام.منتظر یک نگاه توام جانم به قربانت .


  • نویسنده: گمنام

  • نظرات دیگران ( )

  • مولای من سلام (سه شنبه 87/3/7 ساعت 8:52 صبح)

    به نام خدای خورشید
    مولای من سلام
    اگر سلامم سرد است ، چون درونم زمستان است . در این زمستان سرد و بی روح قلبم خود را گوشه ای حبس کرده و به امید وصال تو گرم مانده . در این زمستان سرد برای گرم نگه داشتن قلبم از تو برایش میگویم .
    میگویم پشت  این ابرها خورشیدی است که جمعه ای ظهور خواهد کرد و گرمایش تمام برف های دنیا را آب می کند و به این زمستان سرد و طاقت فرسا پایان خواهد داد  و  عالم را بهاری می کند . 
    در پرتوی نور او درختان شکوفه می کنند ، گلها می رویند ، بلبلان  که غرق در شادیند چه چه زنان به اسقبال بهار می روند ، گلهای آفتاب گردان که یک عمر در حسرت یک نظر به آفتاب مانده اند لحظه ای چشم از خورشید بر نمی دارند و هر طرف که او رود رو به همان سو کنند .
    ذرات آب به شکرانه ی خورشید که آنها را از حصار برف ها آزاد کرده ، به آسمان رفته و در پرتوی خورشید مستانه می رقصند و رنگین کمان هایی زیبا به وجود می آورند تا آمدن خورشید را جشن بگیرند . خورشیدی که نور او تاریکی ها را از بین برده و تمام عالم را روشن می کند و تمام خفاشان ظالم شب را کور می کند .
    ای خورشد تابناک ، ای مهدی فاطمه (س) می دانم روزی خواهی آمد و کنار کعبه پشت به کعبه  خواهی ایستاد و با بانگ انا المهدی المنتظر به انتظار خاتمه خواهی داد ، اما ترسم  از آن است که قلب کوچکم که وصف تو بی قرارش کرده و 40 صباح دعای عهد خوانده و هموار ه برای فرجت دعا میکند ، پیش از آنکه تو بیایی در این سرما در حسرت گرمای دیدار تو بمیرد و تورا نبیند .


  • نویسنده: گمنام

  • نظرات دیگران ( )

  • خاطرات چفیه (یکشنبه 87/3/5 ساعت 11:5 صبح)

    بسم رب شهدا والصدیقین
    تار و پود چفیه ام برایم خاطره میگوید ، گوشم نمیشنود اما دلم خوب میشنود . خاطراتی از راز و نیاز و رمز و راز شبانه و مخفیانه ی رزمندگانی که جز چفیه کسی شاهد آن نبوده . خاطراتی از شب های عملیات و لحظات پر کشیدن . . .
    خاطراتی از عشق ، اشک و خون  که در راه معشوق ریختند . خاطراتی که شنیدنش طاقتم را طاق کرده و شب و روزم را تیره و تار کرده .
    خاطراتی که برای شهادت مرا بی قرار و بی صبر کرده
    خاطراتی که آسمان تحملم را بی باران و بی ابر کرده
    خاطراتی از دریادلانی که دلیر بودند و شهامت داشتند
    خاطراتی از آنان که در طلائیه سه راه شهادت داشتند
    خاطراتی از اشک چشمهای و پر جوش
    خاطراتی از باده پرستان می کوثر نوش
    خاطراتی از آنان که خون دادند قرب خدا را بگیرند
    همانان که می رفتند انتقام سیلی زهرا (س) را بگیرند
    خاطراتی از عشق شهادت که حب دنیارا  فرو  نشانده بود
    خاطراتی از عاشقانی که سالها  آوینی را به بیابانها کشانده بود
    خاطراتی ار آنان که تا شهادت سرباز پیر خمین می ماندند
    همانان که شب ها در قنوت وترشان دعای کمیل می خواندند
    خاطراتی از عشق خدا و سجده های طولانی بر خاک
    خاطراتی از دل های طوفانی و پیکرهای بی پلاک
    خاطراتی از پیکرهایی که سالها ماندند زیر خاک
    خاطراتی از مفقودی و گمنامی پیکرهای پاک
    خاطراتی از همت ،باکری،چمران و دیگر یاران خمینی
    خاطراتی از ،زین الدین،جهان آرا و قاسم میر حسینی

    چفیه ام را که یادگاری ست از شهدا بر دوش انداختم و بیاد آنها در غار حرا نماز خواندم و از طرفشان با چفیه دور خانه ی معبود طواف کردم
    .

    هر که خواهد این چفیه را با عشق ببوید
    شاید این چفیه روزی از او هم خاطره بگوید


  • نویسنده: گمنام

  • نظرات دیگران ( )

  • دایی عزیزم شهید کیوان میرشکاری سلام (سه شنبه 87/2/17 ساعت 10:59 صبح)

    بسم رب شهدا والصدیقین
    دایی عزیزم سلام
    وقتی که بدنیا اومدم تو نبودی . بهم میگفتن داییت شهید شده ،‏ هنوز جنازت پیدا نشده بود ،‏ از تو فقط دوتا چمدون یادگاری مونده بود که توشون فقط لباس بود و کلی عکس از تو و همرزمات .  واین کل چیزی بود که من میتونستم از تو ببینم حتی قبر هم نداشتی تا بیامو باهات دردودل کنم . من 7 سالم بود که خبر دادن جنازت پیدا شده . شبی که برای دیدن جنازت میرفتیم شب عجیبی بود ، حس غریبی داشتم، آخه تا حالا ندیده بودمت ، اولین دیدار منو تو بود .
    همه ی خواهر برادرات اومده بودن الا مادرت که نیاوردنش چون میدونستن بعد از 9 سال تورو ببینه  چی حالی بهش دست میده . . .

    جنازت توی تابوت بود ، دور تابوتم پرچم سه رنگی که رنگ سرخش همیشه منو یاد تو و همرزمات میندازه بود و اون آرم الله وسط پرچم بود که همه بفهمن هدف شما چیزی جز خدا نبود .  دایی جان کاش در تابوتو باز نمی کردن تا تصویری که از تو توی ذهنم بود همونجوری مثل عکست باشه . داییه عزیزم برای اولین بار می دیدمت دایی منو ببخش اگه بهت سلام نکردم .  میدونم درک میکنی که لحظات سختی بود و حالم دست خودم نبود ، تازه اونوقت بچه بودم و نمیدونستم به استخونم باید سلام کرد دایییه عزیزم کاش لاعقل اسکلتت سالم بود . کاش می گذاشتن ساعت ها کنارت بشینمو باهات حرف بزنم ، از جبهه برام بگی ، بگی تو کربلای 4 با تو و بقیه غواصای گردان چه کردن........
    دایی حاج قاسم فرموندتون میگفت کنار اروند خاکریز نداشتید ، میگفت کنار اروند
    جوی خون راه افتاده بود و میریخت تو اروند . دایی وقتی کنار اروند رفتم با آب اروندی که شما توش غسل شهادت میکردید و همونجا شهید میشدید وضو گرفتم دایی اروند همونجوری مونده بود . اما احساس میکردم اروند دیگه اون اروند زمان شما نیست . اروندی که بچه سیداتون به اروند میگفتن آب مهرییه ی جدمون زهراست (س) تورو به جان زهرا (س) شب عملیات اروم باش . اروندی که کلی از دریا دلارو برد. اونا رفتن بهشتو اروند همینجوری تنهاموند. . . دایی اروند منو یاد گردانتون میندازه . گردان 110 لشکر 41ثارالله . اروند منو یاد طلبه ی شهید حسن یزدانی میندازه که بارها از اروند گذشت و مینهای خورشیدی و کوسه های اروند از مبارزه باهاش خسته شدند و نتونستن مانعش بشن دایی راستی میگفتن دستت ترکش خورده بود .میتونم ببینم؟کدوم دستت. دایی تو که دست نداری دایی...دایی دستت خوب شد ؟ دایی بادست ترکش خورده چجوری غواسی میکردی؟ دایی ازت خیلی سوال داشتم و کلی باهات حرف داشتم اما جنازتو برداشتن دایی

    دایی وقتی برگشتیم تو ماشین کلی گریه کردم . دایی تازه گرییدنی بود وقتی رفتم خونه. مادرت که جنازتو ندیده بود ازم میپرسید شما که دیدید چجوری بود؟ سوال سختی برای یه بچه ی 7 ساله . دایی به مادرت چی میگفتم؟ میگفتم چند تیکه استخون دیدم؟باید چجوری بهش میگفتم دایی من و پسر تو چیزی جز چند تیکه استخون نبود که اگه پلاکش نبود اونم شناسایی نمی شد

    دایی یادم نمیره گریه های مادرتو که وقتو بی وقت گریه میکرد تا وقتی که به تو پیوست دایی یه شب تورو تو خواب دیدم .تو قنوت نمازت داشتی گریه میکردی منم جلوت وایساده بودمو گریه میکردم . دایی با خدای خودت چی میگفتی که تور وبه آرزوت رسوند؟دایی کاش برای شهادت منم دعا میکردی دایی الان به حاج قاسمتون میگن سردار اما من هنوز به رسم جبهه ها بهش میگم حاج قاسم . دایی حاج قاسم و یه بار بغل کردم. کسی رو که سید علی خامنه ای(دایی رهبر ما بعد از امام خامنه ایه) دربارش میگفت: بارها در جبهه شهید شده و شهید زنده است.داشتم یه شهید زندرو بغل میکردم . حس خوبی داشتم . دایی نمیدونم حاج قاسم شب عملیات تورو بغل کرده بود یا نه اما میدونم خیلی از رفقاتو ساعاتی قبل از شهادتشون بغل کرده. دایی حاج قاسم به من میگفت: شبیه دایی کیوانتی .

     ایشالله مثل تو شهیدم بشم. با سردار کاظمی یه بار دست دادم. اونموقها نمیشناختش .بعداز شهادتش تازه فهمیدم کی بود و کلی حسرت خوردم که چرا بغلش نکرد

    دایی خواهرزادت یه پسر داره که هنوز 2 سالش نشده ، من میشم داییش می خواد منو صدا کنه می گه دایی یاشر (یاسر) منم جوابشو میدم.

    اما دایی چرا من اینهمه میگم دایی کیوان چرا جوابمو نمیدی؟

     


  • نویسنده: گمنام

  • نظرات دیگران ( )


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    سلام رفقا . . .
    زبان حال امام زمان (عج) با مدعیان عشق
    فضه خادم حضرت زهرا (س)
    غم فراق
    مولای من سلام
    خاطرات چفیه
    دایی عزیزم شهید کیوان میرشکاری سلام
    [عناوین آرشیوشده]
  •   بازدیدهای این وبلاگ
  • امروز: 1 بازدید
    بازدید دیروز: 1
    کل بازدیدها: 77309 بازدید
  •   پیوندهای روزانه
  • پایگاه وبلاگ نویسان ارزشی [105]
    [آرشیو(1)]

  •   درباره من
  • عشق   اشک   خون
    گمنام
    یه محیط مجازی برای اینکه یه بنده ی خدا برای خدا از خدا بخاطر خدا برای طلب بخشش از طرف خدا در پرتوی عنایات خدا به امید وصال خدا فقط برای خدا خدا خدا خدا.....بنویسه
  •   لوگوی وبلاگ من
  • عشق   اشک   خون
  •  فهرست موضوعی یادداشت ها
  • حرفهای من باخدا[9] . عشق اشک خون[2] . دردلی باشهدا .
  •   مطالب بایگانی شده
  • بنده ی قدر نشناس
    رسم گدایی
    استجابت دعا
  •   اشتراک در خبرنامه
  •  

  •  لینک دوستان من





  • گلی از بهشت

    مجاهدت
    حب الحسین
    14معصوم
    مهدی
    کلام نو
    بچه شهید
    مدیر پارسی بلاگ
    پوتین خاکی
    و خدایی که در این نزدیکیست
    کوثر
    کبوترانه تا بام ملکوت
    حاج همت
    معبر
    عشق الهی
    خاشعات
    به خود آییم
    سرباز گمنام
    شمیم یار
    سخن دوست

  •  لوگوی دوستان من





  • . . . . . - به روز رسانی :  10:18 ص 102/12/22
عنوان آخرین نوشته : تصنیف صبحدم - محمدرضا شجریان










  •   آهنگ وبلاگ من